فکرهای مچاله

این روزها مدام با خودم فکر می کنم من وقتی بچه بودم دوست داشتم چه کاره بشم؟؟؟؟؟

ولی یادم نمی آید انگار من نمی خواستم کاره ای بشوم ...

اصلا از همان بچگی به کاره ای شدن اعتقاد نداشتم هنوز هم ندارم ...

از همان بچگی درک نمی کردم چطوری می شود که آدم معلم یا دکتر می شود ؟؟؟

هنوز هم فکر می کنم آدم باید خودش باشد...

الآن فکر میکنم سخت ترین شغل دنیاست همین که خودت باشی همین که کاره ای نباشی و فقط خودت باشی...

به خودم اگر بود....

به خودم اگر بود درس و مشق را تا الآن بی خیال شده بودم

تا همین لحظه که فهمیدم این ها خزعبلاتی به جز چند صفحه جزوه ی سیاه شده و چند بیت بی خود چند کتاب نیست...

به خودم اگر بود همین روزها جل و پلاس زندگی دانشجویی را یک جا می شستم پهن می کردم روی بند می رفتم یک روستایی ،جایی خانم معلم میشدم. یک جایی که بچه هایش پر طمطراق نباشند یک جایی که وقتی می پرسی در آینده می خواهی چه کاره شوی? بلند داد نزنند مهندس دکتر ..یک جایی که حداقل بچه هایش دروغ نگویند دلم می خواهد بروم یک جایی که شب ها آسمان پرستاره داشته باشد البته نه از این پرستاره های فیلم و سریال ها که پر از رویا و خیال و ...است نه! یک شب پر ستاره ی آروم معمولی یک شب پرستاره که بشه زیر لحاف مادربزرگ دوز گل گلی روی پشت بام یک خانه ی کاهگلی بخوابی آن هم نه از نوع فیلم ها از همان مدل ساده و معمولی بعد هم پتو مادربزرگ دوز را تا روی لبت بکشی بالا که جلوی نفس کشیدن را نگیرد بعد هم چشمهایت را ببندی و بروی در یک خلسه عمیق دوست داشتنی پر از رویا آن هم نه از نوع کتاب های سبک رومانتیک نه از همان نوع معمولی معمولی معمولی به خودم اگر بود تا لنگ ظهر می خوابیدم بعد هم می رفتم پیش بچه ها ی کلاسم و انقدر قصه تعریف می کردم تا بخوابند... به خودم اگر بود این جا !!!!! به خودم اگر بود

حال هم گزشته می شود

یعنی من از آن دسته آدم هایی هستم که گزشته شان را زورکی بغل کرده اند و بی خیال هم نمی شوند این موضوع امروز درست وسط سالن دانشگاه فهمیدم همون لحظه ای که داشتم به چهار سال قبل فکر می کردم و بعد وسط سالن دانشگاه تنهایی بلند بلند می خندیدم همین امروز که با غزاله از دانشگاه بر می گشتیم و غزاله هی نوستالژیک می شد و من فکر می کردم کی برسه این جا برای من هم نوستالژیک بشه گزشته انقدر برای من پررنگ شده که گاهی اوقات در حین اتفاق یک حادثه دقیقا در حین وقوع حادثه من در حال کنکاشم که خاطره اش چجوری تعریف کنم? یا کجا بنویسم???? خاطره: اصلا اگر این خاطره هانبودند انگار هیچ هویتی ....نه اصلا انگار هیچ منی نمی ماند.

ان روی وجودم

اومدم امروز صفحه وبلاگم باز کردم که از کتاب گردی های اخیرم بنویسم، از درس هایی که چند وقتی است خوانده نشده، از امتحان هایی که ده روز دیگه شروع میشه، از زندگی شلوغ و بی نظمی که دارم از روز های سخت هفته یکهو دوستم پیام داد ساجده دستور همون دسرت بده!!!!! : ) همه چیز یادم رفت امتحان های مونده مقاله های دانلود نکرده رفتم سراغ دستور دسر و چنان با شوق برای دوستم تعریف کردم و توضیح دادم که نگو بعد هم چند ساعتی در گیر هانی شف و شف طیبه و بقیه ی سایت های اشپزی دنبال دستور یک کیک خوشمزه بودم انگار نه انگار که من دانشجویم و این روزها نزدیک امتحانات.... راستش نیمه ی زنانه ی وجودم چند وقتی است بدجوری فعال شده است!!! یکی بیاید جلوی این همه زنانگی را بگیرد ................ پ.ن1 قبلا ها شنیده بودم که همه ی زن ها یک بخشی از وجودشان هست که یک روز فعال می شود!!! امروز تجربه اش کردم پ.ن2 محبوبه عزیز این پست تقدیم به تو بعد دو ماه پ.ن 3 اصلا این زنانگی یک حس عجیب و ظریف و مهربان و بامزه ای دارد که اگر تجربه اش نکردید نگران نباشید یک روز سراغ شما هم می آید پ.ن4 شوهرم می خواهد طلاق من را از هم شهری داستان بگیرد : (

من تکراری

کم کم دارم تکراری میشوم دیگر آن همه هیاهوهای قدیمی رفته اند... اصلا چند وقت است بدجوری دارم تکراری میشوم انقدر تکراری که دارم به خود تکراری هم عادت می کنم چند وقت است بدجوری دارم عادت می کنم زندگی برایم شده است مثل یک دایره ای که صبح تا شب بچرخی و باز شب همان جای قبلی دوباره دوباره دوباره دوباره از اول زندگی شده است صبح دانشگاه و کلاس بین کلاس حرف های چرت و پرت ... ظهر سلف عصر دانشگاه خونه غذا خواب تلفن گردش های الکی تلویزیون اخبار سینما کتاب تکرار تکرار تکرار ......... یک نفر بیاید من را از این چاه بیرون بکشد یک نفر ....

دانشجوهاایی از این نوع

چند تا استاد داریم که هر کدام به دلایلی حضور غیاب نمی کنند و در واقع برایشان فرقی ندارد که سر کلاس باشی یا نباشی بعضی هایشان اگر روی نحست را نبینند و با کلاس خلوت روبه رو بشوند اصلا خوشحاال تر میشوند البته در این میان عده ای هم هستند که کلاس شصت نفره را یک به یک حضور غیاب می کنند برای هر نفر هم چند دقیقه مکث می کنند و هزار بار از اول تا آخر کلاس تأکید که اگر بیشتر از سه جلسه شد حذف حالا تصور کنید استاد ق را که نابینا است و لطف کرده و بی خیال حضور و غیابش شده بعد جلسه پیش یکی از بچه ها اومده بود و از اول تا آخرررر کلاس هندزفری در گوش آهنگ گوش می داد آخه یکی نیست بگه دوست عزیز استاد نابینا است نمی بینت که بگی واسه خودشیرینی اومدم اونم کلاس ساعت هشت صبح خب حال نداری جزوه بنویسی درس گوش بدی نیا..... خب چرا ? خود آزاری آیا??? ........... پ.ن1 به نظرم نیمکت های روبه روی دانشکده جان می دهد برای نشستن و آهنگ گوش دادن پ.ن2 حد اقل یک کم صداش کم کن خب همه کلاس فهمیدن چی گوش میدی

تلخ نوشت...

بعد از آن تلفن 15 دقیقه ای... یکهو مغزم منفجر میشود... بعد انگار حس می کنم دست هایم کرخت شده اند.. قاب عکس شهید را از دیوار اتاق برمیدارم قبارش را می گیرم هی با خودم می گویم مقاومت مقاومت مقاومت... قاب عکس از دستم می افتد خورده شیشه اش دستم را می برد نعره ام به آسمان می رود .................................... پ.ن1 شهدا ما مقاومتمان از موش های آزمایشگاهی هم کم تر بود!!! شهدا ما مقاومتمان اندازه ی 4 قلم جنس گران خارجی کم بود شهدا امام گفته بود گوشت نباشد روزه می گیریم ما نگران قیمت گران شده ی مارک آدیداسیم شهدااااااااا.... چشم هایتان را ببندید این طرف ها سر نزنید خجالت می کشیم سرمان را بالا بیاوریم

خانم خ.ل

خانم خ .ل همان مربی رانندگی است که قبل گفته بودم که آدم عجیب و غریبی است... خانم خ.ل انقدر عجیب است که من تمام مدت رانندگی به او فکر می کنم به جای کلاج و دنده و ترمز... خانم خ.ل قد بلندی دارد ...چهارشانه است و استخوان بندی درشتی دارد... خانم خ.ل جلسه اول که نشستم توی ماشین مرا برد زیر یک درخت توت پارک کرد و گفت عاشق درخت توت است ولی از توت متنفر است... خانم خ.ل همان زیر درخت توت بدون توجه به شوق من برای رانندگی یک ساعت حرف زد و از خودش گفت مثل استادهای دانشگاه که اول می آیند معارفه می گذارند خانم خ.ل دوازده سال مربی است و هر کس را که می بیند یا خودش شاگرد او بوده یا دخترش یا مادرش.... به هر حال در این دوازده سال استادی همه را کرده انقدر که هر کس را در طول را می بیند بی اختیار می گوید این زرنگ بود دفعه اول قبول شد خانم خ.ل روز در میون است یک روز مهربان و یک روز.... خانم خ.ل گاهی به حال کلاج من تأسف می خورد و رویش را می کند به شیشه ی آن طرف و به دور دست ها می نگرد و حتما وقتی می بیند من دارم کرکر به این مدل نگاه کردنش می خندم در دلش فحش های ناجور می دهد خدا نکند خانم خ.ل عصبانی بشود و طرف مقابل مرد باشد. ...او. می گوید مقتضای رانندگی فحش های ناجور است!!!! خانم خ.ل فال گیر است انقدر که می گوید عکس شوهرت را ببینم و بعد می گوید شوهرت بهتر از خودت است ولی سعی کن کفریش نکنی!!! و بعد اعتراف می کند همه ی این ها را از چشم هایش خوانده!!!!از چشم های عکسش خانم خ.ل دیگر تحمل من را ندارد فردا تمام می شود جلسات آموزشی خانم خ.ل الان پیامک داد ساجده چرا هیچ کس دلش به حال من نمی سوزد?! و من دلم سوخت برای قد بلندش برای صورت زرد رنگ و معصومیت عجیبش برای انگشت ها و دست هایی که زود پیر شده برای روزی ده ساعت کار کردن .... برای همه ی زن هایی که اجبار زندگی مجبورشان کرده مرد باشند

رانندگی

از بچگی یک هوسی داشتم که پشت فرمون بشینم .که فرمون دست من باشه خصوصا وقتی می رفتیم سفر خیلی زجر می کشیدم که چرا من پشت فرمون نیستم.

انگار کسی که راننده است رهبر ماشین و سرنشیناش است.

چند روزی است که  آموزشگاه رانندگی می رم امروز جلسه پنجم بود .

با خودم فکر می کنم چی میشد تو زندگی هم مثل رانندگی روز به روز تجربه رو هم می کاشتی و پیشرفت می کردی الان پنج روز که شروع کردم هر روز بهتر از دیروز ولی زندگی یک دنده معکوس و دنده عقب گرفته با سرعت صدتا گاهی یک نیش ترمز و نگاه تو آینه بغل به گذشته ها و دوباره تخت گاز سمت عقب

...................

پ.ن1:از الان دلم برای پیاده گز کردن تنگ شده

پ.ن2: مربیم یک آدم عجیب که یک روز شاید یک پست براش گذاشتم اصلا عجیب واقعا

پ.ن3: تو این چند روز رانندگی بیشتر از کلاج و فرمون و...فحش های رکیک یادگرفتم

پ.ن4: تو رو خدا وقتی اون تابلو به اون گندگی می بینین که روش نوشته راننده تحت تعلیم دیگه چرا بوووووق می زنن انگار خودشون مادرزاد رانند بودن...

البته من اصلا هول نمی شم

زندگی نیمه مشترک

زندگی نیمه مشترک یعنی این:

یعنی این که دورا ن نسبتا شیرین ( انقدر که دلت را بزند) عقد را سپری کنی

یعنی تو و همسرت شرعا و قانونا مثل بقیه ی زن و شوهرها باشید ولی... رسما و عرفا یک چیزی جدای از این حرف iها( آیکون خاک بر سر ریختن)

زندگی نیمه مشترک یعنی همان دوران عقد دوران عقد یعنی به جای یک خانواده سه خانواده باشی یکی خودت و همسرت که هنوز خانواده حساب نمی شوید( در عالم واقع البته به جز کارت عروسی)

دومی: خانواده ی همسر

سوم: خانواده ی خودت و تو باید در آن واحد آنقدررر هنرمند باشی که بتوانی هر سه خانواده را راضی نگه داری...البته به ضرص قاطع باید بگم محال ولی مهم تلاش شماست که باید رخ بدهد

و البته در این میان حتی کسانی هستند که از حضورتان احساس جاتنگی دارند !!! به این صورت که روزی هزار بار تکرار می کنند که کی بشه بری این اتاق بشه مال من و...

علت دوم نیمه مشترک بودن: یکی از عوامل مهمی که یک زندگی را مشترک می کند ظرف زمان و مکان مشترک است که ما نداریم ظرف مکان مان خانه ی پدرمان است و البته پارک و...که به علت دوران عقد از سرپناه مشترک تا اطلاع ثانوی خبری نیست ظرف دوم هم زمان است که سربازی همسر این بستر را به حداقل هایی ناچیز کاهش داده هر سی روز یک بار حالا شما حق می دهید اسمش را بگذارم نیمه مشترک؟؟؟؟؟

ادامه نوشته