از بچگی یک هوسی داشتم که پشت فرمون بشینم .که فرمون دست من باشه خصوصا وقتی می رفتیم سفر خیلی زجر می کشیدم که چرا من پشت فرمون نیستم.
انگار کسی که راننده است رهبر ماشین و سرنشیناش است.
چند روزی است که آموزشگاه رانندگی می رم
امروز جلسه پنجم بود
.
با خودم فکر می کنم چی میشد تو زندگی هم مثل رانندگی روز به روز تجربه رو هم می کاشتی و پیشرفت می کردی الان پنج روز که شروع کردم هر روز بهتر از دیروز
ولی زندگی یک دنده معکوس و دنده عقب گرفته با سرعت صدتا گاهی یک نیش ترمز و نگاه تو آینه بغل به گذشته ها و دوباره تخت گاز سمت عقب
...................
پ.ن1:از الان دلم برای پیاده گز کردن تنگ شده
پ.ن2: مربیم یک آدم عجیب که یک روز شاید یک پست براش گذاشتم اصلا عجیب واقعا
پ.ن3: تو این چند روز رانندگی بیشتر از کلاج و فرمون و...فحش های رکیک یادگرفتم
پ.ن4: تو رو خدا وقتی اون تابلو به اون گندگی می بینین که روش نوشته راننده تحت تعلیم دیگه چرا بوووووق می زنن انگار خودشون مادرزاد رانند بودن...
البته من اصلا هول نمی شم